دو قدم مانده که پاییز به یغما برود…
یادت هست…؟
چند ماه پیش را میگویم،انتظار پاییز را میکشیدیم،برایش ذوق داشتیم،اکنون پاییز نفس های آخرش را میکشد،به همین زودی تمام شد.
خیلی فکرها برایش داشتیم نه؟خیلی خاطره ها خواستیم بسازیم که نشد… خب تمام عمر همین است؛فصل های مختلف زندگی میگذرد،تمام میشود.
در آخر این تویی که خودت را تنها می یابی
تنهای تنها میان اتفاقاتی که نیفتاد!
پس بخند، با تمام نداشته هایت…
در همین لحظه، در همین حالا،
به حال خوبت وعده ی فلان فصل وُ فلان روز وُ فلان شخص را نده…
بوی یلدا را میشنوی؟
انتهای خیابان آذر،باز هم قرار عاشقانهی پاییز و زمستان…
قراری طولانی به بلندای یک شب…شب عشقبازی برگ و برف…
پاییز چمدان به دست ایستاده!عزم رفتن دارد…
آسمان بغض میکند… میبارد.خدا هم میداند عروس فصلها چقدر دوستداشتنیست
کاسهای آب میریزم پشت پای پاییز
و تمام میشود…
پاییز، ای آبستن روزهای عاشقی،
رفتنت به خیر…سفرت بی خطر…
دوقدم مانده که پاییز به یغما برود/این همه رنگ قشنگ از کف دنیا برود